داستان پند آموز - 10

حکمت و حکایت,داستان کوتاه طنز,داستان من و,داستان,داستان کوتاه آموزنده,داستان پند آموز,داستان واقعی,حکایت,جک,جک جدید,جک باحال,داستان طنز,داستان خنده دار,لطیفه,

حکمت و حکایت,داستان کوتاه طنز,داستان من و,داستان,داستان کوتاه آموزنده,داستان پند آموز,داستان واقعی,حکایت,جک,جک جدید,جک باحال,داستان طنز,داستان خنده دار,لطیفه,

نقشه سایت

خانه
خوراک

آمار

    آمار مطالب
    کل مطالب : 896 کل نظرات : 15 آمار کاربران
    افراد آنلاین : 3 تعداد اعضا : 23 آمار بازدید
    بازدید امروز : 767 بازدید دیروز : 141 ورودی امروز گوگل : 6 ورودی گوگل دیروز : 2 آي پي امروز : 90 آي پي ديروز : 60 بازدید هفته : 2,200 بازدید ماه : 4,514 بازدید سال : 19,966 بازدید کلی : 480,536 اطلاعات شما
    آی پی : 3.144.114.80 مرورگر : Safari 5.1 سیستم عامل : امروز : یکشنبه 30 اردیبهشت 1403

    آرشیو

    امکانات جانبی

    جدید ترین مطالب

    تاریخ : شنبه 16 شهریور 1398در درون خود چه دارید؟
    تاریخ : پنجشنبه 14 شهریور 1398یا ابوالفضل العباس
    تاریخ : چهارشنبه 13 شهریور 1398یا زهرا
    تاریخ : یکشنبه 10 شهریور 1398الاغ و امید
    تاریخ : پنجشنبه 15 مرداد 1394 امروز متوجه شدم که من در آینده زندگی میکنم
    تاریخ : یکشنبه 11 مرداد 1394استادى از شاگردانش پرسید: چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد می‌زنیم؟
    تاریخ : یکشنبه 11 مرداد 1394سوار تاکسی بین شهری شدم،
    تاریخ : شنبه 10 مرداد 1394خانم تهمینه میلانی در دلنوشته هایش مینویسد
    تاریخ : جمعه 09 مرداد 1394👈 فاصله حرف تا عمل
    تاریخ : جمعه 09 مرداد 1394لزوما هر چه در نت منتشر میشود نمیتواند صحیح باشد
    تاریخ : جمعه 09 مرداد 1394ﺯﻧﯽ ﻋﺎﺩﺕ ﺩﺍﺷﺖ، هر شب قبل از خواب، ﺑﺎﺑﺖ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ دارد خوشحالیهایش را بنویس
    تاریخ : جمعه 09 مرداد 1394خانه
    تاریخ : پنجشنبه 08 مرداد 1394افرادي كه انرژى مثبت دارند
    تاریخ : پنجشنبه 08 مرداد 1394شنیدن عبارت «دوستت دارم
    تاریخ : پنجشنبه 08 مرداد 1394ﮔﺮﻭﻫﯽ ﺍﺯ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺩﺭ ﻧﺰﺩﯾﮑﯽ ﺩﻭ ﺭﯾﻞ ﺭﺍﻩ ﺁﻫﻦ، ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺑﻪ ﺑﺎﺯﯼ ﺑﻮﺩﻧﺪ،
    تاریخ : پنجشنبه 08 مرداد 1394 مارلون براندو
    تاریخ : چهارشنبه 07 مرداد 1394پادشاهي تصمیم گرفت پسرش را جای خود بر تخت بنشاند
    تاریخ : چهارشنبه 07 مرداد 1394او حتی لحظه ای هم ناامید نشد
    تاریخ : چهارشنبه 07 مرداد 1394 داستان سگ باهوش و صاحب ناشکر
    تاریخ : چهارشنبه 07 مرداد 1394دختری با پدرش میخواستند از یک پل چوبی رد شوند
    تاریخ : چهارشنبه 07 مرداد 1394از لابلای پیج اینستاگرام مهراب قاسم خانی
    تاریخ : چهارشنبه 07 مرداد 1394خاطره ای از مهراب قاسم خانی در مورد سیامک انصاری
    تاریخ : چهارشنبه 07 مرداد 1394آشغال سيب
    تاریخ : چهارشنبه 07 مرداد 1394هر پادشاهي ابتدا يک نوزاد بوده
    تاریخ : سه شنبه 06 مرداد 1394هفت کلید طلایی آرامش در ارتباطات
    تاریخ : سه شنبه 06 مرداد 1394 وقتی بچه بودم کنار مادرم می‌خوابیدم
    تاریخ : سه شنبه 06 مرداد 1394 چنار عباسعلی
    تاریخ : سه شنبه 06 مرداد 1394 آسیب های انرژی منفی
    تاریخ : سه شنبه 06 مرداد 1394تا به حال شده است که با یک پرسش نا مربوط از دهان یک آشنای دورو یا حتا نزدیک
    تاریخ : دوشنبه 05 مرداد 1394تو خوبی عزیزم خوب خوب خوب !
    تاریخ : دوشنبه 05 مرداد 1394یک انرژی مثبت قشنگ از سهراب سپهری
    تاریخ : دوشنبه 05 مرداد 1394زندگی در لحظه
    تاریخ : دوشنبه 05 مرداد 1394آموزنده
    تاریخ : دوشنبه 05 مرداد 1394تغییر نگاه به زندگی
    تاریخ : یکشنبه 04 مرداد 1394احترام
    تاریخ : یکشنبه 04 مرداد 1394همه چیز در زندگی گذرا و موقتی است.
    تاریخ : یکشنبه 04 مرداد 1394اصل ۷۰ به ۳۰ چیست؟
    تاریخ : یکشنبه 04 مرداد 1394نامه ای سرگشاده به والدین لطفا با من بازی کنید
    تاریخ : یکشنبه 04 مرداد 1394سگ قاسم خان
    تاریخ : یکشنبه 04 مرداد 1394ماهواره یا خانه خراب کن

    درباره ما

    حکمت و حکایت
    گاهی نمی توان به كتابی بیان نمود / حرفی كه یك حكایت كوتاه می زند

    آخرين ارسال هاي تالار گفتمان

    کمی طاقت داشته باشید...
    عنوان پاسخ بازدید توسط
    1 1076 admin
    3 285 admin
    1 306 admin
    4 218 admin
    0 182 admin

    تبلیغات

    درد دل یه مرد متاهل

    درد دل یه مرد متاهل

    آقا ما يه بار مغز پروانه خورديم رفتيم زن گرفتيم،
    يني شيرين ترين و فرحبخشترين لحظات عمرمونو در زندگي زناشويي تجربه کرديم...
    ميرفتيم سر کار ، زنمون ميگفت :
    چرا انقد ميري سر کار؟
    چرا به من نميرسي؟

    ميمونديم تو خونه ميگفت:
    چرا نميري سر کار؟
    پس کي ميخواد پول بياره تو اين خونه؟

    ميشستيم رو مبل ميگفت:
    من بايد از صبح تا شب تو اين خونه جون بکنم جنابعالي رو مبل لم بدي؟

    پا ميشديم کمکش کنيم ميگفت:
    اومدي خرابکاري کني؟

    قيافه مون ژوليده پوليده بود ميگفت؛
    تو اصلاٌ بخاطر من به خودت نميرسي!

    به خودمون ميرسيديم ميگفت:
    داري خودتو برا کي خوشگل ميکني؟

    از دستپختش تعريف نميکرديم ميگفت:
    تو اصلاٌ قدرشناس زحمتاي من نيستي!

    تعريف ميکرديم ، ميگفت:
    ها؟ چه گندي زدي که حالا با اي حرفا ميخواي وجدانتو راحت کني؟...
    ها ها ها ها ها...

    "اگه يه روز بهت گفتن بين زن گرفتن و سرطان گرفتن يکي رو انتخاب کن ،
    اصلاٌ از اسمش نترس...
    با شيمي درماني درست ميشه!!!!!


    LIKE UNLIKE

    رد گم کردن

    رد گم کردن

    می گویند مردی ، خروسی خرید و به خانه برد. وقتی وارد شد ، همسر جوانش ، سر و رویش را پوشاند و نهیب زد: ای مرد! غیرتت چه شده است؟ روزها که تو نیستی ، آیا من باید با این خروس که جنس مخالف است ، تنها بمانم؟ خروس را بیرون ببر و از هر که خریده ای به او بازگردان!

    مرد ، خوشحال از این که زن چنان پاکدامنی دارد که حتی از خروس هم دوری می کند ، به بازار برگشت و خروس را به فروشنده اش که پیر مرد دنیا دیده ای بود پس داد.

    پیرمرد که ماوقع را شنید ، گفت: اشکالی ندارد؛ من خروسم را پس می گیرم ولی برو درباره زنت بیشتر تحقیق کن! کسی که درباره یک خروس چنین می کند ، لابد ریگی به کفش دارد و می خواهد رد گم کند.


    LIKE UNLIKE

    سه وصیت پدر به فرزند

    سه وصیت پدر به فرزند

    ﺭﻭﺯﯼ ﭘﺪﺭﯼ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻣﺮﮒ ﮔﻔﺖ: ﻓﺮﺯﻧﺪﻡ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺳﻪ ﻭﺻﯿﺖ ﺩﺍﺭﻡ امیدوارم ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺳﻪ ﻭﺻﯿﺖ ﻣﻦ ﺗﻮﺟﻪ ﮐﻨﯽ.
    1.ﺍﮔﺮ ﺧﻮﺍﺳﺘﯽ ﻣﻠﮑﯽ ﺑﻔﺮﻭﺷﯽ ﺍﺑﺘﺪﺍ ﺩﺳﺘﯽ ﺑﻪ ﺳﺮﻭ ﺭﻭﯾﺶ ﺑﮑﺶ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﻔﺮﻭﺵ.
    2.ﺍﮔﺮ ﺧﻮﺍﺳﺘﯽ ﻗﻤﺎﺭ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﻨﯽ ﺳﻌﯽ ﮐﻦ ﺑﺎ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﯾﻦ ﻗﻤﺎﺭ ﺑﺎﺯ ﺷﻬﺮ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﻨﯽ .
    3.ﺍﮔﺮ ﺧﻮﺍﺳﺘﯽ ﺳﯿﮕﺎﺭ ﯾﺎ ﺍﻓﯿﻮﻧﯽ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﻨﯽ ﺑﺎ ﺁﺩﻡ ﺑﺰﺭﮔﺴﺎﻟﯽ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﻦ !
    ﻣﺪﺗﯽ ﭘﺲ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﭘﺪﺭ، ﭘﺴﺮ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺖ ﺧﺎﻧﻪ ﭘﺪﺭﯼ ﺭﺍ ﺑﻔﺮﻭﺷﺪ ﭘﺲ ﺑﻪ ﻧﺼﯿﺤﺖ ﭘﺪر ﺁﻥ ﻣﻠﮏ ﺭﺍ ﺳﺮ ﻭ ﺳﺎﻣﺎﻥ ﺩﺍﺩ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺍﺗﻤﺎﻡ ﮐﺎﺭ ﺩﯾﺪ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺯﯾﺒﺎ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺣﯿﻒ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﻔﺮﻭﺷﺪ ﭘﺲ ﻣﻨﺼﺮﻑ ﺷﺪ.
    ﺑﻌﺪ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﻗﻤﺎﺭ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﻨﺪ ﭘﺲ ﺍﺯ ﭘﺮﺱ ﻭ ﺟﻮﯼ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﯾﻦ ﻗﻤﺎﺭ ﺑﺎﺯ ﺷﻬﺮ ﺭﺍ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩ .
    ﺩﯾﺪ ﺍﻭ ﺩﺭ ﺧﺮﺍﺑﻪ ﺍﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﻋﻠﺘش را ﭘﺮﺳﯿﺪ ﮔﻔﺖ:
    ﻫﻤﻪ ﺩﺍﺭﺍﯾﯿﻢ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻗﻤﺎﺭ ﺑﺎﺧﺘﻪ ﺍﻡ!
    ﺩﺭ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﺑﻪ ﻋﻤﻖ ﻧﺼﺎﯾﺢ ﭘﺪﺭﺵ ﭘﯽ ﺑﺮﺩ.
    و میخواستﺑﺎ ﻣﺮﺩ ﭘﻨﺠﺎﻩ ﺳﺎﻟﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﭘﺪﺭ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﺶ ﺑﻮﺩ ﺩﻭﺩ ﺭﺍ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﻨﺪ ﻭﻟﯽ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺑﻪ ﻣﻮﺕ ﯾﺎﻓﺖ ﮐﻪ ﺑﺮ ﺍﺛﺮ ﻣﻮﺍﺩ ﻣﺨﺪﺭ ﺑﻮﺩ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺷﮑﺮ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﺪﺭ ﺭﺣﻤﺖ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﺳﺘﺎﺭ ﺷﺪ.
    ﮐﺎﺵ ﺩﺭ ﮐﺘﺎﺏ ﻗﻄﻮﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺳﻄﺮﯼ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﺑﯿﺎﺩ ﻣﺎﻧﺪﻧﯽ ﻧﻪ ﺣﺎﺷﯿﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﯾﺎﺩ ﺭﻓﺘنی...


    LIKE UNLIKE

    شکل ارائه شما مهمه

    شکل ارائه شما مهمه

    دو تا خانم تو محل کارشون داشتند با هم صحبت می کردند ...

    اولی : دیشب، شب خیلی خوبی برای من بود. تو چه طور؟
    دومی : مال من که فاجعه بود. شوهرم وقتی رسید خونه ظرف سه دقیقه شام خورد و بعد از دو دقیقه رفت تو رخت خواب و خوابش برد. به تو چه جوری گذشت ؟
    اولی : خیلی شاعرانه و جالب بود. شوهرم وقتی رسید خونه گفت که تا من یه دوش می گیرم تو هم لباساتو عوض کن بریم بیرون شام. شام رو که خوردیم تا خونه پیاده برگشتیم و وقتی رسیدم منزل شوهرم خونه رو با روشن کردن شمع رویایی کرد.
     گفت وگوی همسران این دو زن :

    شوهر اولی : دیروزت چه طوری گذشت ؟
    شوهر دومی : عالی بود. وقتی رسیدم خونه شام روی میز آشپزخونه آماده بود. شام رو خوردم و بعدش رفتم خوابیدم. داستان تو چه جوری بود ؟
    شوهر اولی : رسیدم خونه شام نداشتیم، برق رو قطع کرده بودند چون صورت حسابشو پرداخت نکرده بودم بنابراین مجبور شدیم بریم بیرون شام بخوریم. شام هم بیش از اندازه گرون تموم شد و مجبور شدیم تا خونه پیاده برگردیم. وقتی رسیدم خونه یادم افتاد که برق نداریم و مجبور شدم چند تا شمع روشن کنم ...

    نتیجه اخلاقی :

    این که اصل داستان چیه، مهم نیست . شکل ارائه شما مهمه ...


    LIKE UNLIKE

    سزای خوبی بدی است

    سزای خوبی بدی است

    چوپانی ماری را از میان بوته های آتش گرفته نجات داد و در خورجین گذاشته و به راه افتاد .
    چند قدمی که گذشت مار از خورجین بیرون آمده و گفت :
    به گردنت بزنم یا به لبت ؟
    چوپان گفت : آیا سزای خوبی این است ؟
    مار گفت : سزای خوبی بدی است ...
    و قرار شد تا از کسی سوال بکنند ، به روباهی رسیدند و از او پرسیدند .
    روباه گفت :
    من تا صورت واقعه را نبینم نمی توانم حکم کنم , برگشته و مار را درون بوته های آتش انداختند مار به استمداد برآمد و روباه گفت :
    بمان تا رسم خوبی از جهان برافکنده نشود ...


    LIKE UNLIKE

    ارزش زمان

    ارزش زمان

    دوستی تعریف می کرد:
    اولين روزهايي كه در سوئد بودم، يکى از همکارانم هر روز صبح با ماشينش مرا از هتل برمي‌داشت وبه محل کار مي‌برد. ماه سپتامبر بود و هوا کمى سرد و برفى. ما صبح‌ها زود به کارخانه مي‌رسيديم و همکارم ماشينش را در نقطه دورى نسبت به ورودى ساختمان پارک مي‌کرد. در آن زمان، ٢٠٠٠ کارمند ولوو با ماشين شخصى به سر کار مي‌آمدند.
    روز اول، من چيزى نگفتم، همين طور روز دوم و سوم. روز چهارم به همکارم گفتم: آيا جاى پارک ثابتى داري؟ چرا ماشينت را اين قدر دور از در ورودى پارک مي‌کنى؟ در حالى که جلوتر هم جاى پارک هست؟
    او در جواب گفت: براى اين که ما زود مي‌رسيم و وقت براى پياده‌رفتن داريم. اين جاها را بايد براى کسانى بگذاريم که ديرتر مي‌رسند و احتياج به جاى پارکى نزديک‌تر به در ورودى دارند تا به موقع به سرکارشان برسند. تو اين طور فکر نمي‌کني؟
       " ميزان شرمندگى مرا خودتان حدس بزنيد


    LIKE UNLIKE

    بذر اعتقادات دینی

    بذر اعتقادات دینی

    پدری به پسر خردسالش یک بطری کوچک که داخل آن یک عدد پرتقال بزرگ بود!!!... ... کودک با تعجب درون بطری را نگاه میکرد و با خود میگفت: پرتقال به این بزرگی چطوری داخل این بطری کوچک رفته؟
    کودک خیلی تلاش کرد تا پرتقال را از بطری خارج کند اما بی فایده بود!
    سپس کودک از پدرش پرسید: چه جوری این پرتقال بزرگ داخل بطری رفته؟
    آخه دهنه این بطری خیلی کوچیکه!
    پدر ، پسر را به باغ برد و یک بطری خالی کوچک را به یکی از شاخه های درخت پرتقال بست . سپس یکی از شکوفه های کوچک پرتقال را درون بطری گذاشت.
    روزها سپری شد و شکوفه، تبدیل به یک پرتقال بزرگ شد تا جایی که امکان خروج از بطری غیر ممکن شده بود.... بعد از مشاهده این موضوع، کودک راز پرتقال را فهمید و جایی برای تعجب نمانده بود.  پدر رو به پسر کرد و گفت:
    چیزی که امروز مشاهده کردی همان دین است اگر از خردسالی بذر اعتقادات دینی را درون ذهن کودک بکاریم در هنگام بزرگی خارج کردنش خیلی سخت میشود.
    دقیقا مثل این پرتقال که خارج کردنش محال است مگر اینکه شیشه را بشکنیم و از بین ببریم.


    LIKE UNLIKE

    آرزو

    آرزو
    همگی به صف ایستاده بودند تا از آنها پرسیده شود ؛ نوبت به او رسید : "دوست داری روی زمین چه کاره باشی؟" گفت: می خواهم به دیگران یاد بدهم، پس پذیرفته شد! چشمانش رابست، دید به شکل درختی در یک جنگل بزرگ درآمده است. باخودگفت : حتما اشتباهی رخ داده است! من که این را نخواسته بودم؟!....

    سالها گذشت تا اینکه روزی داغ تبر را روی کمر خود احساس کرد ، با خود گفت : این چنین عمر من به پایان رسید و من بهره ی خود را از زندگی نگرفتم! با فریادی غم بار سقوط کرد و با صدایی غریب که از روی تنش بلند میشد به هوش آمد!

    حالا تخته سیاهی بر دیوار کلاس شده بود!


    LIKE UNLIKE

    نگرش

    نگرش
    یه مطلب فوق العاده که شاید ساعتی بهش فکر کردن ارزشش رو داشته باشه:
    اگر:
    A B C D E F G H I J K L M N O P Q R S T U V W X Y Z
    برابر باشد با:
    1 , 2 , 3 , 4 , 5 , 6 , 7 , 8 , 9 , 10 , 11 , 12 , 13 , 14 , 15 , 16 , 17 , 18 , 19 , 20 , 21 , 22 , 23 , 24 , 25 , 26
    آیا برای خوشبختی و موفقیت، تنها تلاش سخت کافیست؟
    Hard work=تلاش سخت
    H a r d w o r k=8 1 18 4 23 15 18 11= 98%
    آیا دانش ما را 100% به موفقیت می رساند؟
    Knowledge=دانش
    K n o w l e d g e=11 14 15 23 12 5 4 7 5= 96%
    عشق چطور؟؟؟
    Love=عشق
    L o v e=12 15 22 5= 54%
    خیلی از ما فکر میکردیم که اینها مهمترین باشند؛
    اما نه...!!!
    پس چه چیز 100% را میسازد ؟؟؟
    پول
    Money=پول
    M o n e y=13 15 14 5 25= 72%
    اینها کافی نیستند؛
    پس برای رسیدن به اوج چه باید کرد؟؟؟
    نگرش...!!!
    Attitude=نگرش
    A t t I t u d e=1 20 20 9 20 21 4 5= 100%
    آری...
    اگر نگرشمان را به زندگی، کارمان، گروه و عشقمان عوض کنیم، زندکی 100% عوض خواهد شد...
    نگرش، همه چیز را عوض میکند.

    LIKE UNLIKE

    فقر چیست ؟

    فقر چیست ؟

    ﻓﻘﺮ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ ۲ ﺗﺎ ﺍﻟﻨﮕﻮ ﺗﻮﯼ ﺩﺳﺘﺖ ﺑﺎﺷﻪ ﻭ ۲ ﺗﺎ ﺩﻧﺪﻭﻥ ﺧﺮﺍﺏ ﺗﻮﯼ ﺩﻫﻨﺖ
    ﻓﻘﺮ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ ﺭﮊ ﻟﺒﺖ ﺯﻭﺩﺗﺮ ﺍﺯ ﻧﺦ ﺩﻧﺪﻭﻧﺖ ﺗﻤﻮﻡ ﺑﺸﻪ
    ﻓﻘﺮ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ ﺷﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺍﻣﺸﺐ ﺟﻠﻮﯼ ﻣﻬﻤﻮﻧﺖ ﻣﯿﺬﺍﺭﯼ ﺍﺯ ﺷﺎﻡ ﺩﯾﺸﺐ ﻭ ﻓﺮﺩﺍ ﺷﺐ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺍﺕ ﺑﻬﺘﺮ ﺑﺎﺷﻪ
    ﻓﻘﺮ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ ﻣﺎﺟﺮﺍﯼ ﻋﺮﻭﺱ ﻓﺨﺮﯼ ﺧﺎﻧﻮﻡ ﻭ ﺯﻥ ﺻﯿﻐﻪ ﺍﯼ ﭘﺴﺮ ﻭﺳﻄﯿﺶ ﺭﻭ ﺍﺯ ﺣﻔﻆ ﺑﺎﺷﯽ ﺍﻣﺎ ﺗﺎﺭﯾﺦ ﮐﺸﻮﺭ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﻭ ﻧﺪﻭﻧﯽ
    ﻓﻘﺮ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ ﺗﻮﯼ ﺧﯿﺎﺑﻮﻥ ﺁﺷﻐﺎﻝ ﺑﺮﯾﺰﯼ ﻭ ﺍﺯ ﺗﻤﯿﺰﯼ ﺧﯿﺎﺑﻮﻧﻬﺎﯼ ﺍﺭﻭﭘﺎ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﮐﻨﯽ
    ﻓﻘﺮ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﭼﻬﺎﺭﺻﺪ ﻣﯿﻠﯿﻮﻥ ﺗﻮﻣﺎﻧﯽ ﺳﻮﺍﺭﺑﺸﯽ ﻭ ﻗﻮﺍﻧﯿﻦ ﺭﺍﻧﻨﺪﮔﯽ ﺭﻭ ﺭﻋﺎﯾﺖ ﻧﮑﻨﯽ
    ﻓﻘﺮ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ ﺩﻡ ﺍﺯ ﺩﻣﻮﮐﺮﺍﺳﯽ ﺑﺰﻧﯽ ﻭﻟﯽ ، ﺗﻮ ﺧﻮﻧﻪ بچه ﺍﺕ ﺟﺮﺍﺕ ﻧﮑﻨﻪ ﺍﺯ ﺗﺮﺳﺖ ﺑﻬﺖ ﺑﮕﻪ ﮐﻪ ﺑﺮ ﺣﺴﺐ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﻗﺎﺏ ﻋﮑﺲ ﻣﻮﺭﺩ ﻋﻼﻗﻪ ﺍﺕ ﺭﻭ ﺷﮑﺴﺘﻪ
    ﻓﻘﺮ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ ﻭﺭﺯﺵ ﻧﮑﻨﯽ ﻭ ﺑﻪ ﺟﺎﺵ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻨﺎﺳﺐ ﺍﻧﺪﺍﻡ ﺍﺯ ﻏﺬﺍ ﻧﺨﻮﺭﺩﻥ ﻭ ﺟﺮﺍﺣﯽ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﻭ ﺩﺍﺭﻭ ﮐﻤﮏ ﺑﮕﯿﺮﯼ
    ﻓﻘﺮ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﻭﻗﺎﺕ ﻓﺮﺍﻏﺘﺖ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺳﻮﺯﺍﻧﺪﻥ ﭼﺮﺑﯽ ﻫﺎﯼ ﺑﺪﻧﺖ ﺑﻨﺰﯾﻦ ﺑﺴﻮﺯﺍﻧﯽ
    ﻓﻘﺮ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ ﮐﺘﺎﺑﺨﺎﻧﻪ ﺧﻮﻧﻪ ﺍﺕ ﮐﻮﭼﮑﺘﺮ ﺍﺯ ﯾﺨﭽﺎﻟﺖ ﺑﺎﺷﻪ
    ﻓﻘﺮ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﮐﻤﮏ ﺑﻪ ﯾﻪ ﺁﺩﻣﯽ ﮐﻪ ﻧﯿﺎﺯﻣﻨﺪ ﮐﻤﮑﻪ ، ﻣﻮﺑﺎﯾﻠﺖ ﺭﻭ ﺩﺭﺑﯿﺎﺭﯼ ﻭ ﺍﺯﺵ ﻓﯿﻠﻢ ﻭ ﻋﮑﺲ ﺑﮕﯿﺮﯼ ...


    LIKE UNLIKE

    دگزامتازون قاتل خاموش جامعه ایران

    دگزامتازون قاتل خاموش جامعه ایران

    این دارو که مدتهاست به عنوان یک داروی عادی در جامعه ما رواج پیدا کرده ست به عنوان های چاق کننده قوی کننده بدن ساز کمکی پنی سیلین درمان سرماخوردگی ضد حساسیت قوی مطرح شده در واقع یک کورتون قوی با قدرت سرکوب شدید سیستم ایمنی ست که در مرحله اول باعث بهبود ظاهری بیماریهای التهابی شده ولی در واقع با سرکوب ایمنی بدن باعث پایداری بیماری مبشود..ایرانیها 25 برابر کل کشورهای اروپایی دگزامتازون مصرف میکنند..عوارض مصرف طولانی دگزامتازون : عفونت داخلی گسترده ، دیابت بیماری کلیوی و فوق کلیوی، عقیمی و سکته قلبی و مغزی و مرگ ناگهانی و . .خیلی از موارد سکته های قلبی که دراعلامیه ترحیم جوانان ذکر میشودبه دگزامتازون برمیگردد...نکته مهم اینجاست که هیچ اقدامی برای نابودی این دارو انجام نمیشه..امااین دارو درکل اروپا ممنوع فروش شده ولی در ایران بدون نسخه دکتر و به فراوانی مورد استفاده قرار میگیرد.(!).


    LIKE UNLIKE

    وقتی دیگران درکتون نمی کنند ، یه کاری کنید درکتون کنند

    وقتی دیگران درکتون نمی کنند ، یه کاری کنید درکتون کنند

    یکی از دوستام تعریف می کرد : “با اتوبوس از یه شهر دیگه داشتم میومدم یه بچه ء ۵-۶ ساله رو صندلی جلویی بغل مامانش یه شکلات کاکایویی رو هی میگرف طرف من هی میکشید طرف خودش. منم کرمم گرفت ایندفعه که بچه شکلاتو آورد یه گاز بزرگ زدم!بچه یکم عصبانی شد ولی مامان باباش بهش یه شکلات دیگه دادن.خیلی احساس شعف میکردم که همچین شیطنتی کردم.
    یکم که گذشت دیدم تو شکمم داره یه اتفاقایی میوفته.رفتم به راننده گفتم آقا نگه دار من برم دستشویی.
    خلاصه حل شد.یه ربع نگذشه بود باز همون اتفاق افتاد.دوباره رفتم…سومین بار دیگه مسافرا چپ چپ نیگا میکردن.
    اینبار خیلی خودمو نگه داشم دیدم نه انگار نمیشه رفتم راننده گفت برو بشین ببینیم توام مارو مسخره کردی…
    رفتم نشستم سر جام از مامان بچه پرسیدم ببخشید این شکلاته چی بود؟
    گفت این بچه دچار یبوسته، ما روی شکلاتا مسهل میمالیم میدیم بچه میخوره!!!خلاصه خیلی تو مخمصه گیر کرده بودم.خیلی به ذهنم فشار آوردم بالاخره به خانومه گفتم ببخشید بازم ازین شکلاتا دارین؟گف بله و یکی داد..رفتم پیش راننده گفتم باید اینو بخورین. الا و بلا که امکان نداره دستمو رد کنین.خلاصه یه گاز خوردو من خوشحال اومدم سر جام . ده دقیقه طول نکشید راننده ماشینو نگه داشت!!!منم پیاده شدم و خوشحال از نبوغی که به خرج دادم! یه ربع بعد باز ماشینو نگه داشت…! بعد منو صدا کرد جلو گفت این چی بود دادی به خورد من؟ گفتم آقا دستم به دامنت منم همین مشکلو داشتم! کار همین شکلاته بود!شما درکم نمیکردین! خلاصه راننده هر یه ربع نگه میداشت منو صدا میکرد میگفت هی جوون! بیا بریم!
    نتیجه اخلاقی : وقتی دیگران درکتون نمی کنند ، یه کاری کنید درکتون کنند.!!!


    LIKE UNLIKE

    آرامش

    آرامش
    روزگاري حاکمي اعلام کرد به هنرمندي که بتواند آرامش را در يک تابلو نقاشي بياورد، جايزه اي نفيس خواهد داد. بسياري از هنرمندان سعي کردند وحاکم همه تابلو هاي نقاشي را نگاه کرد و از ميان آنهادو تابلو پسنديد و تصميم گرفت يکي از آنها را انتخاب کند.
    اولي نقاشي يک دريا چه آرام بود؛ درياچه مانند آينه اي تصوير کوههاي اطرافش را نمايان ميساخت، بالاي درياچه آسماني آبي با ابرهاي زيبا و سفيدبود, هر کس اين نقاشي را ميديد حتما آرامش را در آن مي يافت.
    در دومي کوههايي بودناهموار و پر صخره؛ آسمان پر از ابر هاي تيره، باران ميباريد و رعد و برق ميزد، از کنار کوه آبشاري به پايين ميريخت،در اين نقاشي اصلا آرامش ديده نميشد.
    اما حاکم با دقت نگاه کرد وپشت آبشار بوته اي کوچک ديد که در شکاف سنگي روييده بود. در آن بوته پرنده اي لانه کرده بود ودر کنار آن آبشار خروشان وعصباني، پرنده اي در لانه اي با آرامش نشسته بود.
    حاکم نقاشي دوم را انتخاب کرد وگفت:\"آرامش به معناي آن نيست که صدايي نباشد، مشکلي وجود نداشته باشد, يا کار سختي پيش رونباشد،آرامش يعني درميان صدا، مشکل و کار سخت,دلي آرام وجود داشته باشد...

    LIKE UNLIKE

    زن وشیطان

    زن وشیطان

     

    زن به شيطان گفت : آيا آن مرد خياط را مي بيني ؟
    ميتواني بروي وسوسه اش كني كه همسرش را طلاق دهد ؟
    شيطان گفت : آري و اين كار بسيار آسان است‌
    پس شيطان به سوي مرد خياط رفت و به هر طريقي سعي مي كرد او را وسوسه كند اما مرد خياط همسرش را بسيار دوست داشت و اصلا به طلاق فكر هم نمي كرد
    پس شيطان برگشت و به شكست خود


    LIKE UNLIKE

    ﻋﻼﺝ ﭼﺸﻢ ﭼﺮاﻧﻲ

    ﻋﻼﺝ ﭼﺸﻢ ﭼﺮاﻧﻲ

     جواني نزد عالمي آمد واز او پرسيد:
    من جوان كم سني هستم اما آرزوهاي بزرگي دارم و نمي توانم خود رااز نگاه كردن به دختران منع كنم،چاره ام چيست؟
    عالم نيز كوزه اي پر از شير به او داد و به او توصيه كرد كه كوزه را به سلامت به جاي معيني ببرد و هيچ چيزاز كوزه نريزد.....
    واز یکی از شاگردانش درخواست كرد او را همراهي كند واگر شير را ريخت جلوي همه ي مردم او را كتك بزند.
    جوان نيز شير را به سلامت به مقصدرساند. و هيچ چيز از آن نريخت.  وقتي عالم از او پرسيد چند دختر را در سر راهت ديدي؟
    جوان جواب داد: هيچ،فقط به فكر آن بودم كه شير را نريزم كه مبادا در جلوي مردم كتك بخورم و در نزد مردم خوار وخفيف شوم.
    عالم هم گفت:اين حكايت انسان مؤمن است كه هميشه خداوند را ناظر بر كارهايش ميبيند و از روز قيامت و حساب و كتاب بيم دارد.


    LIKE UNLIKE

    ﺑﯿﺖ ﺍﻟﻤﺎﻟﻪ ، ﺣﯿﻔﻪ

    ﺑﯿﺖ ﺍﻟﻤﺎﻟﻪ ، ﺣﯿﻔﻪ

    ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻝ ﭘﯿﺶ ، ﭘﺸﺖ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﻣﯿﻦ ، ﭼﻨﺪ ﻧﻔﺮ ﺭﻓﺘﻨﺪ ﻣﻌﺒﺮ ﺑﺎﺯ ﻛﻨﻨﺪ ؛ ﯾﻜﯽ ﺷﻮﻥ ﭼﻨﺪ ﻗﺪﻡ ﻛﻪ ﺭﻓﺖ ﺑﺮﮔﺸﺖ ، ﻓﻜﺮ ﻛﺮﺩﻡ ﺗﺮﺳﯿﺪﻩ !!!!!!
    ﭘﻮﺗﯿﻦ ﻫﺎﺵ ﺭﻭ ﺩﺍﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ : ‏« ﺗﺎﺯﻩ ﺍﺯ ﺗﺪﺍﺭﻛﺎﺕ ﮔﺮﻓﺘﻢ ؛ ﺑﯿﺖ ﺍﻟﻤﺎﻟﻪ ، ﺣﯿﻔﻪ ‏» ﺑﻌﺪﭘﺎ ﺑﺮﻫﻨﻪ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺩﯾﮕﻪ ﺑﺮﻧﮕﺸﺖ !!! ﯾﻪ ﺳﺎﻝ ﭘﯿﺸﻢ ﯾﻜﯽ ﺍﺯ ﺑﯿﺖ ﺍﻟﻤﺎﻝ ﺳﻪ ﻫﺰﺍﺭ ﻣﯿﻠﯿﺎﺭﺩ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺭﻓﺖ ؛ ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺍﻭﻧﻢ ﺩﯾﮕﻪ ﺑﺮﻧﮕﺸﺖ ... !!!!


    LIKE UNLIKE

    نشانت را نشانش بده

    نشانت را نشانش بده

    مامور کنترل مواد مخدر به یک دامداری در ایالت تکزاس امریکا می رود و به صاحب سالخورده ی آن می گوید:
     باید دامداری ات را برای جلوگیری از کشت مواد مخدربازدید کنم.
     دامدار، با اشاره به بخشی از مرتع ، می گوید:
    باشه، ولی اونجا نرو.
     مامور فریاد می زنه: آقا! من از طرف دولت فدرال اختیار دارم. بعد هم دستش را می برد و از جیب پشتش نشان خود را بیرون می کشد و با افتخار نشان دامدار می دهد و اضافه می کند:
    اینو می بینی؟ این نشان به این معناست که من اجازه دارم هرجا دلم می خواد برم..در هر منطقه یی...
    بدون پرسش و پاسخ. حالی ات شد؟ میفهمی؟
     دامدار محترمانه سری تکان می دهد، پوزش می خواهد و دنبال کارش می رود
     کمی بعد، دامدار پیر فریادهای بلند می شنود و می بیند که ماموراز ترس گاو بزرگ وحشی که هرلحظه به او نزدیک تر می شود، دوان دوان فرار می کند.
     به نظر می رسد که مامور راه فراری ندارد و قبل از این که به منطقه ی امن برسد، گرفتار شاخ گاو خواهد شد. دامدار لوازمش را پرت میکند، باسرعت خود را به نرده ها می رساند واز ته دل فریاد می کشد:
     نشان. نشانت را نشانش بده !


    LIKE UNLIKE

    داشتم تمام اسلام را به بیست سنت می فروختم

    داشتم تمام اسلام را به بیست سنت می فروختم

     حمادی(حمید): ‫مقیم لندن بود.
    تعریف می کرد که یک روز سوار تاکسی می شود و کرایه را می پردازد.
    راننده بقیه پول را که برمی گرداند ۲۰ سنت اضافه تر می دهد!
    می گفت :چند دقیقه ای با خودم کلنجار رفتم که بیست سنت اضافه را برگردانم یا نه؟
    آخر سر بر خودم پیروز شدم و بیست سنت را پس دادم و گفتم آقا این را زیاد دادی .
    گذشت و به مقصد رسیدیم .
    موقع پیاده شدن راننده سرش را بیرون آورد و گفت: آقا از شما ممنونم .
    پرسیدم بابت چی ؟ گفت می خواستم فردا بیایم مرکز شما مسلمانان و مسلمان شوم اما هنوز کمی مردد بودم.
    وقتی دیدم سوار ماشینم شدید خواستم شما را امتحان کنم .
    با خودم شرط کردم اگر بیست سنت را پس دادید بیایم . فردا خدمت می رسیم!
    تعریف می کرد : تمام وجودم دگرگون شد حالی شبیه غش به من دست داد .
    من مشغول خودم بودم در حالی که داشتم تمام اسلام را به بیست سنت می فروختم.
    "مردم را با عمل خود به اسلام دعوت كنيم‬"


    LIKE UNLIKE

    ﺍﯼ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺍﯼ ﻣﺮﺯ ﭘﺮ ﮔﻬﺮ

    ﺍﯼ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺍﯼ ﻣﺮﺯ ﭘﺮ ﮔﻬﺮ

    ﺩﺭ ﺷﻬﺮﯾﻮﺭ 1323ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻧﯿﺮﻭﻫﺎﯼ ﺍﻧﮕﻠﯿﺴﯽ ﻭ ﺩﯾﮕﺮ ﻣﺘﻔﻘﯿﻦ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺍﺷﻐﺎﻝ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ،
    ﺣﺴﯿﻦ ﮔﻞ ﮔﻼ‌ب ﺘﺼﻨﯿﻒ ﺳﺮﺍﯼ ﻣﻌﺮﻭﻑ، ﺍﺯ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﻫﺎﯼ    ﻣﻌﺮﻭﻑ ﺷﻬﺮ ﻣﯽ ﮔﺬﺭﺩ.
    ﺍﻭ ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﯿﻦ ﯾﮏ ﺳﺮﺑﺎﺯ ﺍﻧﮕﻠﯿﺴﯽ ﻭ ﯾﮏ ﺍﻓﺴﺮ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ ﺑﮕﻮ ﻣﮕﻮ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﻭ ﺳﺮﺑﺎﺯ ﺍﻧﮕﻠﯿﺴﯽ، ﮐﺸﯿﺪﻩ ﻣﺤﮑﻤﯽ ﺩﺭ ﮔﻮﺵ ﺍﻓﺴﺮ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ ﻣﯽ ﻧﻮﺍﺯﺩ.
    ﮔﻞ ﮔﻼ‌ﺏ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺩﯾﺪﻥِ ﺍﯾﻦ ﺻﺤﻨﻪ، ﺑﺎ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺍﺷﮏ ﺁﻟﻮﺩ ﺑﻪ ﺍﺳﺘﻮﺩﯾﻮﯼ ﺭﻭﺡ ﺍﻟﻠﻪ ﺧﺎﻟﻘﯽ (ﻣﻮﺳﯿﻘﯽ ﺩﺍﻥ)
    ﻣﯽ ﺭﻭﺩ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ.
    ﻏﻼ‌ﻣﺤﺴﯿﻦ ﺑﻨﺎﻧﻤﯽ ﭘﺮﺳﺪ ﻣﺎﺟﺮﺍ ﭼﯿﺴﺖ؟ ﺍﻭ ﻣﺎﺟﺮﺍ ﺭﺍ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﻭ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ:
    ﮐﺎﺭ ﻣﺎ ﺑﻪ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺭﺳﯿﺪﻩ ﮐﻪ ﺳﺮﺑﺎﺯ ﺍﺟﻨﺒﯽ ﺗﻮﯼ ﮔﻮﺵ ﻧﻈﺎﻣﯽ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ ﺑﺰﻧﺪ ! ﺳﭙﺲ ﮐﺎﻏﺬ ﻭ ﻗﻠﻢ


    LIKE UNLIKE

    اگر در دوره حافظ و سعدی, فردوسی و... تلفن بود

    اگر در دوره حافظ و سعدی, فردوسی و... تلفن بود

    فکر میکنید اگر در دوره حافظ و سعدی, فردوسی و... تلفن بود اونم از نوع منشی دار, منشی تلفن خونشون چی میگفت؟!

    پیغامگیر حافظ:
    رفته ام بیرون من از کاشانه خود غم مخور/ تا مگر بینم رخ جانانه خود غم مخور/ بشنوی پاسخ ز حافظ گر که بگذاری پیام/ زان زمان کو باز گردم خانه خود غم مخور

    پیغامگیر سعدی:
    از آوای دل انگیز تو مستم/ نباشم خانه و شرمنده هستم/ به پیغام تو خواهم گفت پاسخ/ فلک گر فرصتی دادی به دستم

    پیغامگیر باباطاهر:
    تلیفون کرده ای جانم فدایت/ الهی مو به قربون صدایت/ چو از صحرا بیایم,نازنینم/ فرستم پاسخی از دل برایت

    پیغامگیر فردوسی:
    نمیباشم امروز اندر سرای/ که رسم ادب را بیارم به جای/ به پیغامت ای دوست گویم جواب/ چو فردا برآید بلند آفتاب

    پیغامگیر خیام:
    این چرخ فلک,عمر مرا داد به باد/ممنون توام که کرده ای از من یاد/رفتم سرکوچه,منزل کوزه فروش/آیم چو به خانه,پاسخت خواهم داد

    پیغامگیر منوچهری:
    از شرم,به رنگ باد باشد رویم/ در خانه نباشم که سلامی گویم/بگذاری اگر پیام,پاسخ دهمت/ زان پیش که همچو برف گردد رویم


    LIKE UNLIKE

    در يك پیج انگلیسی زبانی نوشته بود

     در يك پیج انگلیسی زبانی نوشته بود

    ‬ در يك پیج انگلیسی زبانی نوشته بود:
    بهشت جاییست که در آن پلیس هایش بریتانیایی باشند، آشپزهایش ایرانی، صنعت کارهایش آلمانی وکارگرانش چینی عاشقانش فرانسوی، حوریهایش مانکنهای ایتالیایی در حالی که همۀ اینها توسط سوئیس اداره می شود.
    جهنم جاییست که پلیس هایش آلمانی باشند، آشپزهایش تايلندي، صنعت کارانش چيني و کارگرانش افغانی عاشقانش سوئیسی،حوریهایش آفریقایی در حالی که همۀ اینها توسط ایرانی هااداره می شود


    LIKE UNLIKE

    فلسفه بیلاخ یا لایک

    فلسفه بیلاخ یا لایک

    بسیار آموزنده است
    ﺩﺭ ﺯﻣﺎﻥ ﺣﻤﻠﻪ ﻣﻐﻮﻻﻥ ﺑﻪ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺑﯽﺭﺣﻢ ﺗﺮﯾﻦ ﺳﺮﺩﺍﺭ ﺁﻧﺎﻥ ﺑﯿﻼﺧﻮﺧﺎﻥ ﻧﺎﻡ ﺩﺍﺷﺖ,ﺑﻪ ﻃﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﻣﺨﺎﻟﻔﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﮕﯿﺮﯼ ﺑﻪ ﺳﺎﺩﮔﯽ ﻧﻤﯽ ﮐﺸﺖ ﻭﯾﮑﯽ ﯾﮑﯽ ﺍﻧﮕﺸﺖ ﻫﺎﯼ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﻗﻄﻊ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ.ﺩﺭﺍﯾﻦ ﺑﯿﻦ ﯾﮑﯽ ﺍﺯﺳﺮﺩﺍﺭﺍﻥ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ ﺩﻟﯿﺮ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﺑﺎﻣﺸﺎﺩ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻧﻮﺍﺩﮔﺎﻥ ﺳﺮﺩﺍﺭ ﺑﺰﺭﮒ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ ﯾﻌﻨﯽ ﭘﻮﻣﭙﻪ ﺑﻮﺩ ﺑﺮﺿﺪﺍﻭ ﻗﯿﺎﻡ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﻃﯽ ﻧﺒﺮﺩﻫﺎﯼ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺑﻼﺧﺮﻩ ﺩﺳﺘﮕﯿﺮ ﺷﺪ. چهار ﺭﻭﺯ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﮔﯿﺮﯼ ﺍﻭﻣﯽ ﮔﺬﺷﺖ, ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ 4 ﺍﻧﮕﺸﺖ ﺍﻭ ﺍﺯﺩﺳﺖ ﺭﺍﺳﺘﺶ ﻗﻄﻊ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﺍﻧﮕﺸﺖ ﺷﺼﺘﺶ ﺑﺎﻗﯽ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺍﻭﺑﻪ ﮐﻤﮏ ﯾﺎﺭﺍﻧﺶ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﻓﺮﺍﺭﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺗﺠﻬﯿﺰ ﻗﻮﺍ,ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﻪ ﺟﻨﮓ ﺑﯿﻼﺧﻮ ﺧﺎﻥ ﺭﻓﺖ و ﺍﻭﺭﺍ ﺍﺯ ﭘﺎ ﺩﺭﺍﻭﺭﺩ ﻭﺳﭙﺲ ﻧﺎﺣﯿﻪ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺍﺯﺍﯾﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺁﺯﺍﺩ ﻭ ﺑﺮ ﺗﺨﺖ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻫﯽ ﺁﻥ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﻧﺸﺴﺖ.ﻣﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﺳﺮ ﺍﺯ ﭘﺎ ﻧﻤﯽ ﺷﻨﺎﺧﺘﻨﺪ ﺑﻪ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﻫﺎﯼ ﺷﻬﺮ ﺁﻣﺪﻩ ﻭ ﺑﻪ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡﺍﻭ 4 ﺍﻧﮕﺸﺖ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺟﻤﻊ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﺍﻧﮕﺸﺖ ﺷﺼﺖ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﻧﺸﺎﻥ ﻣﯽ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﭘﺲ ﺍﯾﻦ ﺭﺳﻢ بیلاخ ﻧﺎﻡ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺍﮔﺮ ﮐﺴﯽ ﺍﺯ ﮐﺎﺭ ﮐﺴﯽ ﺩﯾﮕﺮ ﺧﻮﺷﺶ ﻣﯽ ﺁﻣﺪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﯽ ﻻﺥ ﻣﯽ ﺩﺍﺩ. ﮐﻢﮐﻢ ﺍﯾﻦ ﺭﺳﻢ ﺑﻪ ﺑﻼﺩ ﮐﻔﺮ ﻧﯿﺰ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﺷﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺑﯿﻼﺥ ﺑﻪ ﺑﯿﻼﯾﮏ ﻭ ﺳﭙﺲ ﻻﯾﮏ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﮔﺮﺩﯾﺪ.ﺣﺎﻝ ﺍﯾﻦ ﺳﻮﺍﻝ ﭘﯿﺶ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ ﭼﺮﺍ ﺍﯾﻦ ﺣﺮﮐﺖ ﺩﺭ ﻧﺰﺩ ﺍﯾﺮﺍﻧﯿﺎﻥ ﺑﻪ ﻣﻌﻨﺎﯼ ﺑﺪﯼ ﺟﺎ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺍﺳﺖ؟
    پس از آن ایرانی ها تا مغولها را در کوچه و معابرها می دیدند به آنها یک بیلاخ نشان می دادند و فرار می کردند و به مرور زمان این حرکت جهت مسخره کردن و.... استفاده شد و معنی اصلی آن فراموش شد
    اما مردم دنیا که این حرکت را از ما ایرانیها یاد گرفتند هنوز آنرا به عنوان پیروزی و موفق باشید استفاده می کنند
    آری ما ایرانی هستیم با تمدن 4000 ساله و به آن افتخار می کنیم
    بیایید با اطلاع رسانی این مطلب به بیلاخ خود افتخار کنیم و دوباره مفهوم اصلی آنرا به مردم گوشزد نماییم.
    بیلاخ


    LIKE UNLIKE

    حمایت رستم از افزایش جمعیت

    حمایت رستم از افزایش جمعیت

    شنیدم که رستم یل چیره دست
    به تهمینه یک نامه بنوشته است
    که از پیش مامانت این ها بیا
    همین هفته لطفا به اینجا بیا
    وجودت در این برهه مشکل گشاست
    بیا تا بگویم که مشکل کجاست
    خودت هم شنیدی در اخبار ها
    بنابر نمودار و آمارها
    از آنجا که بی حال و کم همتیم
    گرفتار کمبود جمعیتیم

    بقیه در ادامه مطلب


    LIKE UNLIKE

    با چند رکعت نماز خواندن کسی مسلمان نمیشود

    با چند رکعت نماز خواندن کسی مسلمان نمیشود

    جوانی با چاقو وارد مسجد شد و گفت :
    بین شما کسی هست که مسلمان باشد ؟
    همه با ترس و تعجب به هم نگاه کردند و سکوت در مسجد حکمفرما شد ، بالاخره پیرمردی با ریش سفید از جا برخواست و گفت :
    آری من مسلمانم.
    جوان به پیرمرد نگاهی کرد و گفت با من بیا ،
    پیرمرد بدنبال جوان براه افتاد و با هم چند قدمی از مسجد دور شدند ، جوان با اشاره به گله گوسفندان به پیرمرد گفت که میخواهد تمام آنها را قربانی کند و بین فقرا پخش کند و به کمک احتیاج دارد .
    پیرمرد و جوان مشغول قربانی کردن گوسفندان شدند و پس از مدتی پیرمرد خسته شد و به جوان گفت که به مسجد بازگردد و شخص دیگری را برای کمک با خود بیاورد.
    جوان با چاقوی خون آلود به مسجد بازگشت و باز پرسید :
    آیا مسلمان دیگری در بین شما هست ؟
    افراد حاضر در مسجد که گمان کردند جوان پیرمرد را بقتل رسانده نگاهشان را به پیش نماز مسجد دوختند .
    پیش نماز رو به جمعیت کرد و گفت :
    چرا نگاه میکنید ، به عیسی مسیح قسم که با چند رکعت نماز خواندن کسی مسلمان نمیشود ...تصویر: /weblog/file/forum/smiles/18.gif


    LIKE UNLIKE

    ﺁﻳﺎ ﻣﻴﺪﺍﻧﺴﺘﻴﺪ

    ﺁﻳﺎ ﻣﻴﺪﺍﻧﺴﺘﻴﺪ

    ﺁﻳﺎ ﻣﻴﺪﺍﻧﺴﺘﻴﺪ ﺷﻤﺎ ﻣﯽ ﺗﻮﻧﯿﺪ ﺍﺯ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ همسرانتان ﺍﺣﺴﺎﺳﺎﺕ ﺍﻭﻧﻬﺎ ﺭﺍﺑﻔﻬﻤﯿﺪ ! . . . . . . . . . . . . . . . . ﺑﻄﻮﺭ ﻣﺜﺎﻝ : ﺍﮔﻪ ﯾﮏ لنگ كفش ﺗﻮ ﺩﺳﺘﺶﺑﺎﺷﻪ ، یعنی ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﻪ

    بقیه در ادامه مطلب

     


    LIKE UNLIKE

    رضا شاه ودرشکه چی

    رضا شاه ودرشکه چی

    ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﺭﺿﺎ ﺷﺎﻩ ﮔﻔﺘﻦ : ﮐﺮﺍﯾﻪ ﺩﺭﺷﮑﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﮔﺮﻭﻥ ﺷﺪﻩ . ﻟﺒﺎﺱ ﻣﺒﺪﻝ ﺷﺨﺺ ﭘﻮﺷﯿﺪ ﻭ ﺭﻓﺖ
    ﻣﯿﺪﺍﻥ ﺗﻮﭘﺨﻮﻧﻪ
    ﺑﻪ ﯾﻪ ﺩﺭﺷﮑﻪ ﭼﯽ ﮔﻔﺖ : ﺁﻫﺎﯼ ﺗﺎ ﺷﻤﺮﻭﻥ ﭼﻔﺪﺭ ﻣﯿﺒﺮﯼ ؟
    ﺩﺭﺷﮑﻪ ﭼﯽ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺸﻨﺎﺳﻪ ﮔﻔﺖ : ﻣﺎ ﺑﺎ ﻧﺮﺥ ﺩﻭﻟﺘﯽ ﮐﺎﺭ ﻧﻤﯿﮑﻨﯿﻢ
    ﺭﺿﺎ ﺷﺎﻩ : 5 ﺷﺎﻫﯽ ؟
    ﯾﺎﺭﻭ : ﺑﺮﻭ ﺑﺎﻻ
    ﺭﺿﺎ ﺷﺎﻩ : 10 ﺷﺎﻫﯽ ؟
    ﯾﺎﺭﻭ : ﺑﺮﻭ ﺑﺎﻻ
    ﺭﺿﺎ ﺷﺎﻩ : 15 ﺷﺎﻫﯽ ؟


    LIKE UNLIKE

    گوشه ای از سوتی های جالب جواد خیابانی

    گوشه ای از سوتی های جالب جواد خیابانی

    ساعت 1:30 بامداد است الان دیگه امروز نیست در واقع الان دیگه فرداست ما الان تو امروز نیستیم ما دیگه الان رفتیم تو فردا...

    مسی خیلی بهتر از کریستیانو رونالدو هستش ولی انصافا رونالدو هم هیچی از مسی کم نداره..

    پاهاشو باز کرده سینشو داده جلو حالا دستاشو باز میکنه یعنی میخاد چیکار کنه این کریس رونالدو...

    باران به شدت در حال وزیدنه

    کریم انصاری فرد هیچ نسبتی با برادران انصاری فرد نداره مخصوصا با محمد حسن انصاری فرد

    خستگی رو میشه در ساق پای بازیکنا دید

    تا مسی چند تا دریبل میزنه من هفته بسیج رو خدمت شما تبریک عرض کنم

    عجب گلی میزنه این لمپارد چه شوتی زد چقد شبیه گل اولش بود...خب این تصویر آهسته همون گل قبلی بود

    یک شوت کاملا بی هدفففففففف و بله!!! توی دروازه ه ه ه ه...


    LIKE UNLIKE

    ﺟﻨﺴﯿﺖ ﮐﺎﻣﭙﯿﻮﺗﺮ ﭼﯿﻪ

    ﺟﻨﺴﯿﺖ ﮐﺎﻣﭙﯿﻮﺗﺮ ﭼﯿﻪ

    ﯾﮏ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮ ﭘﺮﺳﯿﺪ \"ﺟﻨﺴﯿﺖ ﮐﺎﻣﭙﯿﻮﺗﺮ ﭼﯿﻪ؟\"
    ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺑﺠﺎﯼ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩﻥ ﮐﻼﺱ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻭ ﺩﺳﺘﻪ ﺗﻘﺴﯿﻢ ﮐﺮﺩ :
    ﺁﻗﺎﯾﺎﻥ ﻭ ﺧﺎﻧﻤﻬﺎ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﺑﮕﯿﺮﻧﺪ ﮐﻪ ﺁﯾﺎ ﮐﺎﻣﭙﯿﻮﺗﺮ ﻣﺬﮐﺮ ﺍﺳﺖ ﯾﺎ ﻣﻮﻧﺚ .
    ﺍﺯ ﻫﺮ ﮔﺮﻭﻩ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﺷﺪ 4 ﺩﻟﯿﻞ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮﺻﯿﻪ ﺷﺎﻥ ﺑﯿﺎﻭﺭﻧﺪ :
    ﮔﺮﻭﻩ ﺁﻗﺎﯾﺎﻥ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺟﻨﺴﯿﺖ ﮐﺎﻣﭙﯿﻮﺗﺮ ﻗﻄﻌﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﻣﻮﻧﺚ ﺑﺎﺷﻪ ﭼﻮﻥ :
    1- ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﻏﯿﺮ ﺍﺯ ﺳﺎﺯﻧﺪﮔﺎﻧﺸﺎﻥ ﺍﺯ ﻣﻨﻄﻖ ﺩﺍﺧﻠﯿﺸﺎﻥ ﺳﺮ ﺩﺭ ﻧﻤﯽ ﺁﻭﺭﺩ
    2- ﺯﺑﺎﻥ ﻓﻄﺮﯾﺸﺎﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﻏﯿﺮ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﻗﺎﺑﻞ ﺩﺭﮎ ﻧﯿﺴﺖ
    3- ﺣﺘﯽ ﮐﻮﭼﮑﺘﺮﯾﻦ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺩﺭ ﺣﺎﻓﻈﻪ ﻃﻮﻻﻧﯽ ﻣﺪﺗﺸﺎﻥ ﺑﺎﻗﯽ ﻣﯽ ﻣﺎﻧﺪ ﺗﺎ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺑﯿﺎﻭﺭﻧﺪ ‏( ﺑﻪ ﺭﺥ ﺑﮑﺸﻨﺪ‏)
    4- ﺑﻪ ﻣﺤﺾ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﻪ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﻭﻧﻬﺎ ﺗﻌﻬﺪﯼ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﯼ، ﻣﯿﻔﻬﻤﯽ ﮐﻪ ﻧﺼﻒ ﺣﻘﻮﻗﺖ ﺭﻭ ﺑﺎﯾﺪ ﺧﺮﺝ ﻟﻮﺍﺯﻡ ﺟﺎﻧﺒﯿﺶ ﮐﻨﯽ .
    ﮔﺮﻭﻩ ﺧﺎﻧﻤﻬﺎ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﺭﺳﯿﺪﻧﺪ ﮐﻪ ﮐﺎﻣﭙﯿﻮﺗﺮ ﺑﺎﯾﺪ ﻣﺬﮐﺮ ﺑﺎﺷﺪ ﭼﻮﻥ :
    1- ﺍﮔﻪ ﺑﺨﻮﺍﻫﯽ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﺑﮕﯽ ﮐﺎﺭﯼ ﺭﻭ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﺪﻥ، ﺍﻭﻝ ﺑﺎﯾﺪ ﺭﻭﺷﻨﺸﻮﻥ ﮐﻨﯽ
    2- ﺍﻭﻧﻬﺎ ﺍﻃﻼﻋﺎﺕ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﺍﻣﺎ ﻫﻨﻮﺯ ﺧﻮﺩﺷﻮﻥ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﻧﻦ ﻓﮑﺮ ﮐنن
    3-ﺍﺯ ﺍﻭﻧﻬﺎ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺣﻞ ﻣﺸﮑﻼﺕ ﻣﯽ ﺭﻩ، ﺍﻣﺎ ﻧﺼﻒ ﺍﻭﻗﺎﺕ ﺧﻮﺩﺷﻮﻥ ﻣﺸﮑﻠﻦ؛
    4- ﺑﻪ ﻣﺤﺾ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﯾﮑﯿﺸﻮﻥ ﺗﻌﻬﺪﯼ ﭘﯿﺪﺍ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ، ﻣﯽ ﻓﻬﻤﯽ ﺍﮔﻪ ﯾﮏ ﻛﻤﯽ ﺩﯾﮕﻪ ﺻﺒﺮ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﯼ، ﯾﮏ ﻣﺪﻝ ﺑﻬﺘﺮﯼ ﻣﯿﺘﻮﻧﺴﺘﯽ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ .


    LIKE UNLIKE

    صحنه دار پخش نکنید

    صحنه دار پخش نکنید
    دیشب ﭘﺪﺭﻡ ﺑﺎ ﺭﻭﺍﺑﻂ ﻋﻤﻮﻣﯽ ﺻﺪﺍ ﻭ ﺳﯿﻤﺎ ﺗﻤﺎﺱ ﮔﺮﻓﺖ. ﻭ ﺑﺎ ﻟﺤﻨﯽ ﺗﻨﺪ ﻭ ﺍﻣﺎ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺑﻐﺾ ﺍﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﺎﺩ ﺍﻧﺘﻘﺎﺩ ﮔﺮﻓﺖ .

    ﻫﺮ ﺟﻤﻠﻪ ﮐﻪ ﭘﺪﺭﻡ ﻣﯿﮕﻔﺖ ﺩﺭ ﻧﻈﺮﻡ ﺧﺸﺘﯽ ﻣﯽ ﺍﻣﺪ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩﯾﻮﺍﺭﯼ ﺑﻪ ﺯﻣﯿﻦ ﻣﯿﺮﯾﺨﺖ ..

    ﭘﺪﺭﻡ : ﭼﺮﺍ ﺭﻋﺎﯾﺖ ﻧﻤﯿﮑﻨﯿﺪ؟ﭼﺮﺍ ﻓﯿﻠﻢ ﻫﺎﯼ ﺻﺤﻨﻪ ﺩﺍﺭ ﭘﺨﺶﻣﯿﮑﻨﯿﺪ؟
    ﺁﻗﺎ ﺟﺎﻥ ﻣﻦ ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﺧﻮﻧﻪ ﺩﻭﺗﺎ ﺑﭽﻪ ﮐﻮﭼﯿﮏ ﺩﺍﺭﻡ ..

    ﺻﺪﺍﯼ ﺿﻌﯿﻔﯽ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﺗﻠﻔﻦ : ﺁﻗﺎ ﺁﺭﺍﻡ ﺑﺎﺷﯿﺪ . ﮐﺪﺍﻡ ﻓﯿﻠﻢ ﺻﺤﻨﻪﺩﺍﺭ؟ﻣﺎ ﮐﺪﺍﻡ ﻓﯿﻠﻢ ﺑﺪﻭﻥ ﺳﺎﻧﺴﻮﺭ ﺭﺍ ﭘﺨﺶ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯾﻢ؟ !!!!
    ﭘﺪﺭﻡ :ﭼﻪ ﻣﯿﺪﺍﻧﻢ؟ﻣﺜﻼ ﻫﻤﺎﻥ ﺗﺒﻠﯿﻐﺎﺕ ﺳﺲ ﻣﺎﯾﻮﻧﺰ .ﮐﻪ ﯾﮏﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﭼﻬﺎﺭ ﻧﻔﺮﻩ،ﻣﯿﺰ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺧﻮﺵ ﺭﻧﮕﯽ ﭼﯿﺪﻩ ﺍﻧﺪ . ﻭ ﻫﺮﮐﺪﺍﻡ ﯾﮏ ﺟﻮﺭ ﻏﺬﺍ ﻣﯿﺨﻮﺭﻧﺪ .

    ﯾﺎ ﺗﺒﻠﯿﻎ ﺁﻥ ﯾﺨﭽﺎﻝ ” ﺳﺎﯾﺪ ﺑﺎﯼ ﺳﺎﯾﺪ”ﮐﻪ ﭘﺮ ﺍﺳﺖ ﺍﺯ ﻣﯿﻮﻩ ﻫﺎ ﻭ ﺧﻮﺭﺍﮐﯽ ﻫﺎﯾﻪ ﺭﻧﮕﺎﺭﻧﮓ .ﯾﺨﭽﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﭘﺪﺭ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﺪ ﺧﺮﯾﺪﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﮐﺠﺎ ﺟﺎ ﺩﻫﺪ ﺍﺯ ﻓﺮﻁ ﭘﺮ ﺑﻮﺩﻥ ..

    ﺁﻗﺎ ﻣﺎ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺑﭽﻪ ﺧﺮﺩﺳﺎﻝ ﺩﺍﺭﯾﻢ. ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺭﻋﺎﯾﺖ ﮐﻨﯿﺪ ..
    ﻭ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺟﻮﺍﺑﯽ ﺑﺪﻫﺪ .ﺻﺪﺍﯼ ﭘﺪﺭﻡ ﺁﺭﺍﻡ ﻭ ﻋﺎﺟﺰﺍﻧﻪ ﻣﯿﺸﻮﺩ …
    ﺁﻗﺎ …. ﺑﭽﻪ ﻫﺎﯼ ﻣﻦ ﮐﻢ ﺳﻦ ﻭ ﺳﺎﻟﻨﺪ . ﺯﯾﺎﺩ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻧﻤﯿﺸﻮﻧﺪ. ﻣﯿﺸﻮﺩ ﺑﺠﺎﯼ دست ﻫﺎﯼ ﺁﻥ ﺯﻥ ﺧﺎﺭﺟﯽ . ﻣﯿﻮﻩ ﻫﺎ ﻭ ﻏﺬﺍﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﺭﺍ هم ﺳﺎﻧﺴﻮﺭ ﮐﻨﯿﺪ؟؟؟

    LIKE UNLIKE

    حکایت پادشاه و تخته سنگ

    حکایت پادشاه و تخته سنگ

    در زمان ها ی گذشته ، پادشاهی تخته سنگ را در وسط جاده قرار داد و برای این که عکس العمل مردم را ببیند خودش را در جایی مخفی کرد.
    بعضی از بازرگانان و ندیمان ثروتمند پادشاه بی تفاوت از کنار تخته
    سنگ می گذشتند.
    بسیاری هم غرولند می کردندکه این چه شهری است که نظم ندارد.
    حاکم این شهر عجب مرد بی عرضه ای است و .....
    با وجود این هیچ کس تخته سنگ را از وسط بر نمی داشت.
    نزدیک غروب، یک روستایی که پشتش بار میوه و سبزیجات بود، نزدیک سنگ شد، بارهایش را زمین گذاشت و با هر زحمتی بود تخته سنگ را از وسط جاده برداشت و آن را کناری قرار داد.
    ناگهان کیسه ای را دید که زیر تخته سنگ قرار داده شده بود، کیسه را باز کرد و داخل آن سکه های طلا و یک یادداشت پیدا کرد.
    پادشاه درآن یادداشت نوشته بود:
    هر سد و مانعی می تواند یک شانس برای تغییر زندگی انسان باشد.


    LIKE UNLIKE

    مادر

    مادر
    پسره به مادرش گفت با اين قيافه ترسناكت چرا اومدی مدرسه؟
    مادر گفت غذاتو نبرده بودی،نميخواستم گرسنه بمونی.پسر گفت ای كاش نمیومدی تا باعث خجالت و شرمندگي من نشی...
    همیشه از چهره مادرش با یک چشم خجالت میکشید..
    چندسال بعد پسر در یک شهر ديگه دانشگاه قبول شد و همون جا کار پیدا کرد و ازدواج كرد و بچه دار شد.
    خبر به گوش مادر رسيد .
    مادر گفت بیا تا عروس و نوه هامو ببینم.اما پسر میترسید که زنش و بچش از ديدن پیرزن یه چشم بترسن..
    چند سال بعد به پسره خبر دادن مادرت مرده ..
    وقتی رسید مادر رو دفن کرده بودن و فقط 1 يادداشت از طرف مادرش واسش مونده بود :
    پسره عزيزم وقتی 6سالت بود تو 1تصادف 1چشمتو از دست دادی،اون موقع من 26سالم بود و در اوج زیبایی بودم و
    بعنوان 1مادر نميتونستم ببينم پسرم 1چشمشو از دست داده واسه همين 1چشممو به پاره تنم دادم،تا مبادا بعدا با ناراحتی زندگی كنی پسرم .مواظب چشم مادرت باش ..
    اشك در چشمهای پسر جمع شد..
    ولی چه دیر...

    LIKE UNLIKE

    بهترین سالهای عمرم را درآغوش زنی گذراندم که همسرم نبود

    بهترین سالهای عمرم را درآغوش زنی گذراندم که همسرم نبود

    استاد توی درسش گفت :بهترین سالهای عمرم را درآغوش زنی گذراندم که همسرم نبود!
    طلبه های حاضر در مسجد همه تعجب کردند.
    بعد استاد ادامه دادبله ،،در آغوش مادرم تربیت شدم!
    همه تکبیر گفتندوتوی چشم خیلیها اشک جمع شد....
    یکی از شاگردان رفت توی خونه دیدهمسرش توی آشپز خانه داره قیمه حاضرمیکنه،بهش گفت :بهترین سالهای عمرم رو توی آغوش زنی گذروندم که همسرم نبود!...
    زن گفت :چی!!!!؟........
    ومردقبل ازاینکه حرفشو کامل کنه از هوش رفت. و هنوز به خاطر تابه ای که به سرش خورده به هوش نیومده!!\'...برا سلامتيش دعااااا كنين


    LIKE UNLIKE

    حل نشدن بیشتر مشکلات زندگی ما به افکار خودمون بر می گرده

    حل نشدن بیشتر مشکلات زندگی ما به افکار خودمون بر می گرده

     می گویند شخصی سر کلاس ریاضی خوابش برد.
    وقتی که زنگ را زدند بیدار شد، باعجله دو مسأله را که روی تخته سیاه نوشته بود یادداشت کرد و به خیال اینکه استاد آنها را بعنوان تکلیف منزل داده است به منزل برد و تمام آن روز وآن شب برای حل آنها فکر کرد. هیچیک را نتوانست حل کند، اما تمام آن هفته دست از کوشش بر نداشت. سرانجام یکی را حل کرد و به کلاس آورد.
    استاد به کلی مبهوت شد، زیرا آنها را بعنوان دونمونه از مسائل غیر قابل حل ریاضی داده بود.
    اگر این دانشجو این موضوع را می دانست احتمالاً آنرا حل نمی کرد،
    ولی چون به خود تلقین نکرده بود که مسأله غیر قابل حل است ،
    بلکه برعکس فکر می کرد باید حتماً آن مسأله را حل کند سرانجام راهی برای حل مسأله یافت.

    اين دانشجو كسي جز آلبرت انيشتين نبود...

    حل نشدن بیشتر مشکلات زندگی ما به افکار خودمون بر می گرده ...


    LIKE UNLIKE

    تغییر نگرش

    تغییر نگرش

    استفان کاوی (از سرشناسترین چهره‌های علم موفقیت) شاید با الهام از همین حرف انیشتین است که می‌گوید:اگر می‌خواهید در زندگی و روابط شخصی‌تان تغییرات جزیی به وجود آورید به گرایش‌ها و رفتارتان توجه کنید، اما اگر دلتان می‌خواهد قدم‌های کوانتومی بردارید و تغییرات اساسی در زندگی‌تان ایجاد کنید باید نگرش‌ها و برداشت‌هایتان را عوض کنید.

    او حرفهايش را با يك مثال خوب و واقعي، ملموس‌تر مي‌كند:
    صبح يك روز تعطيل در نيويورك سوار اتوبوس شدم


    LIKE UNLIKE

    فرهنگ سازمانی

    فرهنگ سازمانی

    روستایی بود دور افتاده که مردم ساده دل و بی سوادی در آن سکونت داشتند. مردی شیاد از ساده لوحی آنان استفاده کرده و بر آنان به نوعی حکومت می کرد. برحسب اتفاق گذر یک معلم به آن روستا افتاد و متوجه دغلکاری های شیاد شد و او را نصیحت کرد که از اغفال مردم دست بردارد و گرنه او را رسوا می کند. اما مرد شیاد نپذیرفت. بعد از اتمام حجت٬ معلم با مردم روستا از فریبکاری های شیاد سخن گفت و نسبت به حقه های او هشدار داد. بعد از کلی مشاجره بین معلم و شیاد قرار بر این شد که فردا در میدان روستا معلم و مرد شیاد مسابقه بدهند تا معلوم شود کدامیک باسواد و کدامیک بی سواد هستند. در روز موعود همه مردم روستا در میدان ده گرد آمده بودند تا ببینند آخر کار، چه می شود.

    شياد به معلم گفت: بنويس مار
    معلم نوشت: مار
    نوبت شياد كه رسيد شكل مار را روي خاك كشيد.
    و به مردم گفت: شما خود قضاوت كنيد كداميك از اينها مار است؟
    مردم كه سواد نداشتند متوجه نوشته مار نشدند اما همه شكل مار را شناختند و به جان معلم افتادند تا مي توانستند او را كتك زدند و از روستا بيرون راندند.اگر مي خواهيم بر ديگران تأثير بگذاريم يا آنها را با خود همراه كنيم بهتر است با زبان، رويكرد و نگرش خود آنها، با آنها سخن گفته و رفتار كنيم. هميشه نمي توانيم با اصول و چارچوب فكري خود ديگران را مديريت كنيم. بايد افكار و مقاصد خود را به زبان فرهنگ، نگرش، اعتقادات، آداب و رسوم و پيشينه آنان ترجمه كرد و به آنها داد.


    LIKE UNLIKE

    امسال زمستان سختی در راه است

    امسال زمستان سختی در راه است

    پائیز بود و سرخپوست ها از رئیس جدید قبیله پرسیدند که زمستان پیش رو سرد خواهد بود یا نه. از آنجایی که رئیس جدید از نسل جامعه مدرن بود از اسرار قدیمی سرخپوست ها چیزی نیاموخته بود. او با نگاه به آسمان نمی توانست تشخیص دهد زمستان چگونه خواهد بود. بنابراین برای اینکه جانب احتیاط را رعایت کند به افراد قبیله گفت که زمستان امسال سرد خواهد بود و آنان باید هیزم جمع کنند.

    چند روز بعد ايده اي به نظرش رسيد. به مركز تلفن رفت و با اداره هواشناسي تماس گرفت و پرسيد:آيا زمستان امسال سرد خواهد بود؟
    كارشناس هواشناسي پاسخ داد:به نظر مي رسد اين زمستان واقعاً سرد باشد.
    رئيس جديد به قبيله برگشت و به افرادش گفت كه هيزم بيشتري انبار كنند. يك هفته بعد دوباره از مركز هواشناسي پرسيد: آيا هنوز فكر مي كنيد كه زمستان سردي پيش رو داريم؟
    كارشناس جواب داد:بله، زمستان خيلي سردي خواهد بود.
    رئيس دوباره به قبيله برگشت و به افراد قبيله دستور داد كه هر تكه هيزمي كه مي بينند جمع كنند. هفته بعد از آن دوباره از اداره هواشناسي پرسيد:آيا شما كاملاً مطمئن هستيد كه زمستان امسال خيلي سرد خواهد بود؟
    كارشناس جواب داد: قطعاً و به نظر مي رسد زمستان امسال يكي از سردترين زمستان هايي باشد كه اين منطقه به خود ديده است.
    رئيس قبيله پرسيد:شما چطور مي توانيد اين قدر مطمئن باشيد؟
    كارشناس هواشناسي جواب داد:چون سرخپوست ها ديوانه وار در حال جمع آوري هيزم هستند!!!!


    LIKE UNLIKE

    ﻓﻠﺴﻔﻪ ﻯ ﺍﯾﺸﺎﻟﻠﻪ ۱۲۰ ﺳﺎﻟﻪ ﺷﻰ

    ﻓﻠﺴﻔﻪ ﻯ ﺍﯾﺸﺎﻟﻠﻪ ۱۲۰ ﺳﺎﻟﻪ ﺷﻰ

    ﺩﺭ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﻫﺨﺎﻣﻨﺸﯿﺎﻥ ﺳﺎﻝ ﮐﺒﯿﺴﻪ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺍﺳﻔﻨﺪ ﻣﺎﻩ ۲۹ ﺭﻭﺯ ﺑﻮﺩﻩ،ﺩﺭ ﺗﻘﻮﯾﻢ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﻫﺮ ﭼﻬﺎﺭ ﺳﺎﻝ ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺫﺧﯿﺮﻩ ﻣﯿﺸﺪ ﻭ ﻃﯽ ۱۲۰ﺳﺎﻝ ﯾﮏ ﻣﺎﻩ ﺫﺧﯿﺮﻩ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺁﻥ ﺳﺎﻝ ﺭﺍ ﺑﺠﺎﯼ ۱۲ﻣﺎﻩ،۱۳ ﻣﺎﻩ ﺍﻋﻼﻡ ﻣﯿﮑﺮﺩﻧﺪ،ﺩﺭ ﻣﺎﻩ ﺳﯿﺰﺩﻫﻢ ﻫﯿﭽﮑﺲ ﮐﺎﺭ ﻧﻤﯿﮑﺮﺩ ﻫﻤﻪ ﺑﺎ ﺧﺮﺝ ﺣﮑﻮﻣﺖ ﺟﺸﻦ ﻣﯿﮕﺮﻓﺘﻨﺪ ﺑﻨﺎﺑﺮﺍﯾﻦ ﻣﺮﺩﻡ ﺩﺭ ﺣﻖ ﻫﻢ ﺩﻋﺎ ﻣﯿﮑﺮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ۱۲۰ﺳﺎﻝ ﻋﻤﺮ ﮐﻨﻨﺪ ﺗﺎ ﺣﺪﺍﻗﻞ ﯾﮏ ﺟﺸﻦ ﯾﮏ ﻣﺎﻫﻪ ﺭﺍ ﺑﺒﯿﻨﻨﺪ !!!.
    (ﻓﻠﺴﻔﻪ ﻯ ﺍﯾﺸﺎﻟﻠﻪ ۱۲۰ ﺳﺎﻟﻪ ﺷﻰ ) ﺗﺎﺣﺎﻻ ﻣﯿﺪﻭﻧﺴﺘﯿﻦ؟


    LIKE UNLIKE

    کمک به رقباء

    کمک به رقباء

    یکی از کشاورزان منطقه ای، همیشه در مسابقه‌ها، جایزه بهترین غله را به ‌دست می‌آورد و به ‌عنوان کشاورز نمونه شناخته شده بود. رقبا و همکارانش، علاقه‌مند شدند راز موفقیتش را بدانند. به همین دلیل، او را زیر نظر گرفتند و مراقب کارهایش بودند. پس از مدتی جستجو، سرانجام با نکته‌ عجیب و جالبی روبرو شدند....

    این كشاورز پس از هر نوبت كِشت، بهترین بذرهایش را به همسایگانش می‌داد و آنان را از این نظر تأمین می‌كرد. بنابراین، همسایگان او می‌بایست برنده‌ مسابقه‌ها می‌شدند نه خود او!

    كنجكاویشان بیش‌تر شد و كوشش علاقه‌مندان به كشف این موضوع كه با تعجب و تحیر نیز آمیخته شده بود، به جایی نرسید. سرانجام، تصمیم گرفتند ماجرا را از خود او بپرسند و پرده از این راز عجیب بردارند.

    كشاورز هوشیار و دانا، در پاسخ به پرسش همكارانش گفت: چون جریان باد، ذرات باروركننده غلات را از یك مزرعه به مزرعه‌ دیگر می‌برد، من بهترین بذرهایم را به همسایگان می‌دادم تا باد، ذرات باروركننده نامرغوب را از مزرعه‌های آنان به زمین من نیاورد و كیفیت محصول‌های مرا خراب نكند!


    LIKE UNLIKE

    حکایت سید مهدی قوام و زن روسپی

    حکایت سید مهدی قوام و زن روسپی

    انگار باران چشم‌های زن، تمامی ندارد. چندسال بعد…نمی‌دانم چندسال… حرم صاحب اصلی محفل! سید، دست به سینه از رواق خارج می‌شود.

    چراغ‌های مسجد دسته دسته روشن می‌شوند. الحمدلله، ده شب مجلس با آبروداری برگزار شد.

    آقا سید مهدی که از پله‌های منبر پایین می‌آید، حاج شمس‌الدین ـ بانی مجلس ـ هم کم کم از میان جمعیت راه باز می‌کند تا برسد بهش.

    جمعیت هم همینطور که سلام می‌کنند راه باز می‌کنند تا دم در مسجد.

    وقت خداحافظی، حاجی دست می کند جیب کتش…

    آقا سید، ناقابل، اجرتون با صاحب اصلی محفل…

    دست شما درد نکند، بزرگوار!

    سید پاکت را بدون اینکه حساب کتاب کند، می‌گذار پر قبایش. مدت‌ها بود که دخل را سپرده بود دست دیگری!

    آقا سید، حاج مرشد شما رو تا دم در منزل همراهی می‌کنن…


    LIKE UNLIKE

    پشت هر مرد یه زن باهوش وجود داره

    پشت هر مرد یه زن باهوش وجود داره

    خانم باربارا والترز که از مجریان بسیار سرشناس تلویزیون های معتبر آمریکاست سالها پیش از شروع مبارزات آزادی طلبانه افغانستان داستانی مربوط به نقشهای جنسیتی در کابل تهیه کرد. در سفری که به افغانستان داشت متوجه شده بود که زنان همواره و بطور سنتی 5 قدم عقب تر از همسرانشان راه می روند.

    خانم والترز اخیرا نیز سفری به کابل داشت ملاحظه کرد که هنوز هم زنان پشت سر همسران خود قدم بر می دارند و علی رغم کنار زدن رژیم طالبان، زنان شادمانه سنت قدیمی را پاس می دارند.

    خانم والترز به یکی از این زنان نزدیک شده و می پرسد: چرا شما زنان اینقدر خوشحالید از اینکه سنت دیرین را که زمانی برای از میان برداشتنش تلاش می کردید همچنان ادامه می دهید؟

    این زن مستقیم به چشمان خانم والترز خیره شده و می گوید: بخاطر مین های زمینی!!


    LIKE UNLIKE

    ليست صفحات

    تعداد صفحات : 11

    مطالب پربازدید

    ورود کاربران


    » رمز عبور را فراموش کردم ؟

    عضويت سريع

    نام کاربری :
    رمز عبور :
    تکرار رمز :
    موبایل :
    ایمیل :
    نام اصلی :
    کد امنیتی :
     
    کد امنیتی
     
    بارگزاری مجدد